مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

من عاشق وسایل مامان سارا هستم عاشق چیزایی که بزرگا باهاشون سرو کار دارن

1392/5/9 11:09
نویسنده : یه مادر عاشق
578 بازدید
اشتراک گذاری

اول از همه چیز بگم که با خوندن این چیزا و دیدن عکسای من فکر نکنین من خیلی شیطونما... نخیرم اینطور نیست ...

من فقط واسه خنده اینکارارو می کنم ... و خیلی خوشم میاد از اینکه بقیه رو خوشحال کنم ...

 

من عاشق  اینم که روفرشی و کفشای مامان سارا رو پام کنم و باهاشون تو خونه قدم بزنم  و با اینکارم جلب توجه کنم و همه رو بخندونمزبان

ولی چون واسه پای من بزرگن گاهی باید خیلی تلاش کنم تا پاهام توشون جابگیره ...

واسه همین اغلب به یه لنگش قانع می شم و با همون یه لنگه کل خونه رو می چرخم و کلی کیف می کنم

این موها هم که همش جلو چشممه ... خوب بابا تقصیر مامانم نیست خودم دوست دارم ...

وقتیم مامانم موهام و می بنده بازش می کنم ...

می خوام موقع شیطونی صورتم شطرنجی باشه نیشخند

کارم ندارم چی جلومه هر چی باشه از روش رد میشم زبان

بله همین که هستاز خود راضی

 

و به همین دلیل مامان سارا روزی صد بار باید بگرده دنبال لنگه گمشده رو فرشیش ... مژه

دلم می خواد روفرشی بابا مهردادم بپوشم چشمک  اما اون دیگه خیلی خیلی بزرگهههههههههههه و واقعا پاهام توشون گم میشه نیشخند

wowwwwwwwwwwwwwww BIG shoes

جونم براتون می گفت

یه شیرینکاری دیگه که من انجام میدم اینه ...

چادر مامان سارا رو از روی جاکفشی میکشم و سرم می کنم و میشم لولو  شیطانو باهاشون دالی موشه بازی می کنم  و هی بالا و پایین میشم و اینجوری مامان سارا و بابا مهرداد غش می کنن از خنده ...قهقهه

البته خودم هم قصدم ترسوندن اونا نیست و فقط دلم می خواد خنده اونارو ببینم و کلی لذت می برم وقتی مامان سارا طبق معمول قربون صدقم میره و من و می بوسه ...

niniweblog.com

و شیرین کاری بعدی ...

وقتی میرم خونه بابا جون میرم کنار شومینه و گارد شومینه رو می گیرم و منتظر می مونم تا بقیه متوجه حضور من کنار شومینه بشن و به محض اینکه نگام کنن و بهم بگن مهرتاش نه

من با تمام قدرتم گارد رو تکون میدم به حدی که گاهی گارد اینقدر جابجا میشه که در حال سقوط قرار میگیره ...

و خودم غش می کنم از خنده  36_2_33.gif

... یا اینکه ذغال هاش و که توسط من و داداشی کیان شکستن بر میدارم و جایزه میدم به این و اون ...

همه می گن اینکار خیلی خطرناکه و نباید انجامش بدم

ولی مقصر خودشونن آخه اینقدر بی توجهی می کنن که من مجبورم واسه جلب توجهشون از این ترفند استفاده کنم ...

تازه این فقط یکی از صدتا ترفندامه ...چشمک

دیگه نمیگم از اینکه از صندلیای میز ناهارخوری میرم بالا و هر چی رومیزه رو بر میدارم ...

از مبلا میرم بالا و هر چی رو اُپنه بر میدارم

میرم کنار تلویزیون و تا بهم هشدار بدن  ، با دستام میزنم تو صفحه تلویزیون ... اگه چیزی نگن بی تفاوت از کنارش رد میشمااااااا !!!!

اگه مجسمه و چیزی رو میزا باشه برمیدارم و میدم دست مامانم یا کسای دیگه که نزدیکن و اگه بهم هشدا بدن ناخودآگاه پرتش می کنم " دست خودم نیستا از ترس یهو دستم پرتش می کنه "

در کابینتا رو باز می کنم و وسایل داخل اونارو بهم میریزم و گاهی یه چیزای خوشمزه هم اون تو پیدا می کنم و تا تهش و در نیارم ول کن معامله نیستم از جمله چاکلت که عاشقشم و تو خونه مادر جون همه جا پیدا میشه تو یخچال تو کمد رو میز ...

میرم سیب زمینی هارو از تو سبدش در میارم و میزارم تو کابینتی که کنارشه و بعد دوباره از تو کابینت میذارم سر جاش و پیاز هارو هم میریزم رو زمین ..." آخه من می دونم توی جای تاریک و خنک سالم تر می مون خووووووووووووو "

گاهیم یهو هوس سیب زمینی می کنم و یکیشون و برمیدارم و می کنم دهنم گاز بزنم که با جیغ همچی بنفش مامان سارا پرتش می کنم

خوب مامان چیه چرا داد میزنی همش یه سیب زمینیه ... " دیگه خودم و میزنم به اون راه که پر از خاکه و خامه "

میرم کشوهای میز تلویزون و باز می کنم و هر چی توشه در میارم و واسه اینکه کسی بهم ایراد نگیره یکی دوتاش و میبرم میدم دستشون که باهاش سرگرم شن و بذارن من به کنجکاویام برسم ...اگرچه بازم بی فایدست و نمی ذارن

وقتی مامان جاروبرقی رو روشن میکنه هی میرم و دکمش و میزنم و خاموش روشنش می کنم و مامان مجبور میشه جارو برقی رو بگیره تو دستش و بعدش غر میزنه که مردم از کمر درد از دست تو مهرتاش بلا

میرم گلدون مادر جون و از رو میز برمیدارم و تا بهم بگن نکن یا بیان ازم بگیرنش گلاش و می کنم و فرار می کنم

البته تو خونه خودمون خیلی کمتر شیطونی می کنم آخه نمی دونم مامانی چکار کرده کابینتا و کمدا هیچکدوم دستگیره ندارن واسه باز کردن و من نمی دونم چجوری خودشون اونارو باز می کنن ، سبد سیب زمینی و پیاز هم تو کابینته و تجاشون امنه تاریک و خنک تازه من که نمی تونم باز کنم و بردارم

مبلا هم طوری چیده شدن که دسترسی به اُپن امکان نداره

و صندلی های میزناهارخوری هم فاصله ای با میز ندارن که بتونم ازشون برم بالا

و خلاصه بیشترین تفحص و شیطنت من وقتیه که میرم خونه بابا جون و مادر جونم

هر وسیله ای که دربش قابل باز و بسته شدنه رو تا دست مامان می بینم کلی داد و بیداد می کنم که مامان بهم بده باهاش بازی کنم مثلا پاکت شیر ، نوشابه ، شیشه رب گوجه و ترشی و خلاصه هر چیز مشابه  " خوب دوست دارم چکار کنم  نمی دونم مامان چرا نمیدشون به من " همش میگه میریزیش و زندگی رو کثیف می کنی "

خلاصه من یه علامت سوال بزرگ دارم

 نمی دونم  این بزرگا چرا فقط بلدن داد بزنن و با ما دعوا کنن و هی بگن این خط داره اون خطر داره  ... پس چرا خودشون همون کارارو می کنن  20.gif

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان جوجه طلا
6 مرداد 92 16:36
ای خدا از دست این بچه ها حر دفعه باید سر یه موضوعی سرشون فریاد بکشیم مخصوصا سیب زمینی خاکی ...

پا کردن تو کفش ما که عادت همیشگیشونه که فکر کنم حالا حلا ترکش نمیکنن.

ولی با این وجود خیلی شیرین هستن و یه دنیایی برای خودشون دارن.

خوشحالم از آشنایت.



آره دقیقا همینطوره که شما میگی مثل عسل می مونن هر چقدر هم شیطونی کنن بازم عسلن فداشون بشم من