خبر خوشحالی دمیدن روح اهورایی در من
عزیز دلم قشنگم ، جونم برات میگفت که رفتیم خونه مامان جون و بابا جون و به خاله حدیث هم که کمابیش در جریان بود گفتیم بیاد اونجا
در زدیم مامان جون در رو باز کرد و خوش آمد گفت وقتی جعبه شیرینی رو دادم دستش گفت : شیرینی برای چی؟ همه با هم گفتن واسه نوه سوم دیگه
مادر جون هنوز متعجب و هاج و واج مونده بود فکر می کرد ما داریم شوخی می کنیم ، خاله پریسا زودی برگه آزمایش رو نشون می داد عشق مامان الان توی دلشه ، برد و داد به باباجون ، باباجون بنده خدا از همه جا بی خبر نگاهی کرد و اصلا نمی دونست آزمایش چیه فکر کرده بود آزمایش کم خونی منه ، وقتی عدد رو دید که مثبته ، گفت خوب خدارو شکر که خوب خوب شدی ، بعد من یه لبخندی زدم و گفتم چی خوب شده این سند نشون میده نوه بعدی تو راهه ، بابا جون گفت راست میگین و کلی خوشحال شد من و بابا رو بوسید و رو کرد به من و گفت پس سارا خانم هم مادر شد و منم کلی قند تو دلم آب شد
مادر جون که رفته بود تو آشپزخونه دوباره برگشت و گفت خوب نگفتین چی شده ، بازم بهش گفتیم نوه بعدی تو راهه و من باردارم ،باور نمی کرد و همش می گفت راست میگین ،بعد بهش گفتم بخدا تقلب نکردم اون آزمایش رو نگاه کن بالاش اسم من نوشته ، کلی خوشحال شد و من رو بوسید و تبریک گفت
خاله حدیث هم اینقدر ذوق کرد و قربون صدقه ات رفت که نگو ، آجی آینازت هم شکم من رو بوسید و گفت دختر شو .
دایی حسام هم وقتی فهمید گفت کی می تونه 9 ماه انتظار بکشه ، فداش بشه داییش .
عمو عارف هم اومد و کلی تبریک و گفت برق شادی رو از تو چشاش به وضوح میدیم
بعد از اون نوبت به مامان جون و بابا جون اهوازیت بود
زن عمو زیبا از قبل خبر داشت واسه همین اول به اون گفتم اینقدر عمو و زن عموت خوشحال شدن ودعا کرد واسه سالم بودنت که نگو
بعدش بابا تماس گرفت اهواز و خبر داد که پدر شده ، همه خیلی خوشحال شدن و تبریک گفتن و دعای خیر کردن برای من و تو
عزیزم می بینی با اومدنت چقدر شادی رو به خونواده ما آوردی قربون چشمات برم ، فدای دستای کوچولوت بشم من عشقم زندگیم نفسم ازت ممنونم که من و بابا رو منتظر نذاشتی