مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 13 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

خبر خوشحالی دمیدن روح اهورایی در من

1390/5/20 20:45
نویسنده : یه مادر عاشق
586 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز دلم قشنگم ، جونم برات میگفت که رفتیم خونه مامان جون و بابا جون و به خاله حدیث هم که کمابیش در جریان بود گفتیم بیاد اونجا

در زدیم مامان جون در رو باز کرد و خوش آمد گفت وقتی جعبه شیرینی رو دادم دستش گفت : شیرینی برای چی؟ همه با هم گفتن واسه نوه سوم دیگه 

مادر جون هنوز متعجب و هاج و واج مونده بود فکر می کرد ما داریم شوخی می کنیم ، خاله پریسا زودی برگه آزمایش رو نشون می داد عشق مامان الان توی دلشه ، برد و داد به باباجون ، باباجون بنده خدا از همه جا بی خبر نگاهی کرد و اصلا نمی دونست آزمایش چیه فکر کرده بود آزمایش کم خونی منه ، وقتی عدد رو دید که مثبته ، گفت خوب خدارو شکر که خوب خوب شدی ، بعد من یه لبخندی زدم و گفتم چی خوب شده  این سند نشون میده نوه بعدی تو راهه ، بابا جون گفت راست میگین و کلی خوشحال شد  من و بابا رو بوسید و رو کرد به من و گفت پس سارا خانم هم مادر شد و منم کلی قند تو دلم آب شد

مادر جون که رفته بود تو آشپزخونه دوباره برگشت و گفت خوب نگفتین چی شده ، بازم بهش گفتیم نوه بعدی تو راهه و من باردارم ،باور نمی کرد و همش می گفت راست میگین ،بعد بهش گفتم بخدا تقلب نکردم اون آزمایش رو نگاه کن بالاش اسم من نوشته ، کلی خوشحال شد و من رو بوسید و تبریک گفت

خاله حدیث هم اینقدر ذوق کرد و قربون صدقه ات رفت که نگو ، آجی آینازت هم شکم من رو بوسید و گفت دختر شو .

دایی حسام هم وقتی فهمید گفت کی می تونه 9 ماه انتظار بکشه ، فداش بشه داییش .

عمو عارف هم اومد و کلی تبریک و گفت برق شادی رو از تو چشاش به وضوح میدیم

بعد از اون نوبت به مامان جون و بابا جون اهوازیت بود

زن عمو زیبا از قبل خبر داشت واسه همین اول به اون گفتم اینقدر  عمو و زن عموت خوشحال شدن ودعا کرد واسه سالم بودنت که نگو

بعدش بابا تماس گرفت اهواز و خبر داد که پدر شده ، همه خیلی خوشحال شدن و تبریک گفتن و دعای خیر کردن برای من و تو

عزیزم می بینی با اومدنت چقدر شادی رو به خونواده ما آوردی قربون چشمات برم ، فدای دستای کوچولوت بشم من عشقم زندگیم نفسم ازت ممنونم که من و بابا رو منتظر نذاشتی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان سارا
20 مرداد 90 9:42
مرسی سارا جون از لطفت عزیزم ایشالا شما هم بزودی صاحی یه نی نی ناز مثل خودت میشی گلم .
خاله المیرای نی نی جونت
20 مرداد 90 11:05
مرسی خاله المیرا جون

عزیزم لطف داری ایشالا بزودی میام وبلاگ نی نی شما رو می خونم

zan amo ziba
20 مرداد 90 14:17
ziba joonam merci azizam az in hame mohabate bi darighi ke hamishe be ma dashti va dari , azizam man az dashtane shomaha kheili khoshhalam va hatman fereshteh koochooloo ham be dashtane amo va zan amoo va peasar amooye mahesh kehili eftekhar mikoneh.doosetoon darim .

zan amo ziba
20 مرداد 90 15:13
avalin salam man be to kocholoie ziba aziz delam omadent ro tabrik migam va omidvaram ke inroza ke ghalbe kocholot dare tashkil mishe khodavand behtarin va raoftarin ghalbe donia ro behet bede ghalbe paki mesle madaro pedaret.azaiz delam mano amo mahmoud va aran pesar amot khili doset darim