رانندگی آقا مهرتاش با عمو مهدی
کوچولوی مامان دیروز با بابا مهرداد و همکار مامانی " عمو مهدی " رفته بودی بیرون و کلی شیطونی کرده بودی
صبح که مامان اومد سرکار عمو مهدی کلی از پسر گلم تعریف کرد و گفت ماشالا خیلی باهوشه و کلی خوشش اومده بود از اینکه اصلا غریبی نکرده بودی و کلی باهاش بازی کرده بودی ...
مثل اینکه بابایی خرید داشته و تو رو با عمو مهدی تنها میذاره و تو هم میشینی بغل عمو پشت فرمون و شروع می کنی به رانندگی ... فرمون و تاب میدادی و راهنما میزدی و ...
خلاصه عمو مهدی کلی کیف کرده بود و همش می گفت خیلی باحال بوده ...
به تو هم خیلی خوش گذشته بوده ...
عمو مهدی می گفت وای که این پسر بزرگ بشه چقدر بلا میشه ...
قربون پسر باهوشم بشم که همه رو شیفته خودش می کنه با شیرین کاریاش و خوشگلیاش ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی