مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

کوچولوی مامان حالش خوب نیست ...

1391/11/1 11:09
نویسنده : یه مادر عاشق
325 بازدید
اشتراک گذاری

دردت به جونم مامانی ...

از روز جمعه صدای سرفه هات آروم و قرارو ازم گرفته بود ... تا سرفه می کردی بند دلم پاره میشد ... تا

قطع میشد نفس راحتی می کشیدم ... نمی دونستم داری مثل همیشه خودت و لوس می کنی یا اینکه

راستکی آقای سرما اومده سراغت ... خوب چکار میشد کرد ... روز جمعه بود همه جا تعطیل بود ... چون

هیچ علائم دیگه ای از سرماخوردگی نداشتی و سرفه هات خیلی کم بود اونارو  گذاشتم پای لوس لوسکی کردنات ...

شنبه طبق معمول هر روز بردمت خونه مادر جون و سپردمت به اونا تا ظهر که از سرکار برگردم پیشت ...

وقتی بعداز ظهر رفتم خونه با کوهی از کار روبرو شدم ... تند و تند حموم کردم و خونه رو مرتب کردم و سریع

اومدم خونه مادر جون ...

وقتی دیدمت داشتی با کیان مهربون خاله بازی می کردی و حسابی شاد بودی ... آخ آخ وقتی دیدم

آبریزش بینی داری زدم رو دست خودم و تندی وقت دکتر گرفتم و بابایی که از سرکار اومد بردمت دکتر

مامانی قشنگم آقای دکتر گفت گلوهات ملتهب شده و یکمی ریه هات ترشح داره و واست دارو نوشت

الهی مادر بمیره برات ... سرفه که می کنی من می میرم و زنده میشم ... می دونم چه دردی توی

گلوهاته پسر صبورم ... همش با خودم میگم آخه چرا با اینهمه مراقبت بازم کوچولوی قشنگم بیمار شد ؟

الهی قربونت بشم که هیچی نمی گی و برامون می خندی و باهامون بازی می کنی انگار که هیچ دردی

نداری ...

گاهی با خودم میگم چقدر من ناشکرم ... بچه به این خوبی و ... من گاهی غر غر می کنم ...

حالا داریم با بازی و خنده و دوز و کلک داروهات و بهت میدیم تا زودتر خوب شی ... جدیدا یکمی بدقلقی

می کنی واسه دارو خوردن با اینکه داروها طعمای خوبی دارن ولی باهوشک مامان می دونه داروِ و

نمیخوره ... خلاصه کلی باهات کلنجار میرم و گاهی مجبورم زوری بهت دارو بدم...

ببخش دیگه مامانی چاره ای نیست باید داروهات و بخوری تا زودتر خوب شی جیگرم ... تمام تلاش من

واسه بهبودی و سلامت عشق کوچولومه ...

ایشالا زود زود خوب میشی فرشته کوچولوی خونه ما ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)