شازده کوچولو به شهر زیبای بندرعباس خوش اومدی ...
بالاخره در روز یکشنبه 10 دیماه 91 ساعت 8:30 شب وارد فرودگاه بندرعباس شدیم ...
پسر قشنگم به محل تولد مامانی خوش اومدی ...
دایی غلامعلی و خاله زینب جون اومدن دنبالمون و رفتیم تازیون خونه مادر بزرگ " مادر بزرگ مامان سارا "
وای که چقدر از دیدن همه خوشحال شدیم ...
چقدر خونه مادر بزرگ با صفا بود و باحال ...
عمه کبری " عمه جون مامان سارا" همراه کیمیا ، نیما و نوید جون روز دوشنبه اومدن اونجا و کلی از دیدن اونا خوشحال شدیم ...
دلمون واسه همه تنگ شده بود ...
خیلی خوب بود دیداری تازه کردیم...
همه کلی از دیدن پسر قشنگم خوشحال شدن و از شیرین کاریا و خنده های پسرم لذت بردن ...
همه می گفتن ماشالا هزا ماشالا پسر مهربون ، خونگرم و خوش خنده ایه ...
شیطون مامان حسابی خودت و تو دل همه جا کرده بودیااااااا ... آفرین به پسر مهربون و خنده روی من ...
واسه اینکه صحبتا طولانی نشه و خسته نشی خلاصه می کنم
حدود 20 روز بندر عباس بودیم 28 دیماه 91 برگشتیم خونه ... توی این 20 روز کلی بهمون خوش گذشت و لذت بردیم...
آبگرم رفتیم ... یکمی بالای کو گنو رفتیم ... لب دریا رفتیم ... پارک رفتیم ... امیر شکلات دایی محمد جون " پسرخاله مامان سارا " رفیتم و خلاصه کلی کیف کردیم
ناگفته نماند مهرتاش خان مامانی ... تو هم کلی شیطونی می کردی و مامان یکمی اذیت شد ولی با اینحال خوب بود و خوش گذشت ...
... دست همگی درد نکنه ... کلی به همه زحمت دادیم... ایشالا تشریف بیارن ما در خدمتشون باشیم
مادر بزرگ جونم ... خاله حمیده و خاله زینب جونم ... زن دایی جون و دایی غلامعلی عزیزم ... عمه کبریِ مهربونم و کیمیا جون و نیما و نوید جون ...
دست همتون درد نکنه ایشالا بزودی بازم همدیگرو ملاقات کنیم... همتون و دوست داریم