هی وای من ... لباسشویی ؟!!!!!!
دیشب لباسات و انداختم ماشین لباسشویی تا شسته شن ... تو هم اومده بودی تو آشپزخونه و تمام توجهت به من بود که دارم کدوم کلیدهارو فشار میدم و چکار می کنم
وقتی کار من تموم شد دیدم بلند شدی سرپا ، آویزون شدی به لباسشویی و دستت و تا جایی که میشد کشیدی سمت کلیدا که فشارشون بدی
کلی خندم گرفته بود تندی قفل کودک و فعال کردم ، بابایی و صدا زدم و گفتم بیا ببین متوجه شده باید کلیدها رو فشار داد تا روشن شه ....
آخه تا قبل از اون میرفتی آویزون میشدی و خیره میشدی به لگن داخل لباسشویی ...
خیلی بامزه است که شما کوچولوها اینقدر زود تغییر می کنین و متوجه همه چیز میشین و از ما بزرگا سریع تقلید می کنین ... واقعا حرکاتتون جذاب و شیرینه ...
گرچه همین هوش و ذکاوت و شیرین کاریاتون گاهی باعث دردسر ما بزرگا هم هستا!!!!! ...
ولی من خوشحالم از اینکه یه پسر سالم ، باهوش ، قوی و شیرین دارم و تمام دردسراشم به جون می خرم ...
ایشالا خدا از چشم بد حفظت کنه و همیشه همینطور سالم و شاداب و سرحال ببینمت...
قربونت برم مامانی عشقمی
بعدا عکسات رو هم میذارم ...