مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

بازم یه آخر هفته خووووووووووووب و کلی عکس

1391/9/25 8:05
نویسنده : یه مادر عاشق
400 بازدید
اشتراک گذاری

آخر هفته خونه بابا جون بودیم ... چهارشنبه شب داداشی کیان هم اومد اونجا 

تو و داداشی کیان کلی با همدیگه بازی کردین و واسه همدیگه ذوق کردین

خودت عکسارو ببین مامانی

قبل از اون عکسای خرابکاریت رو میذارم ... من و مامان جون داشتیم تو اتاق صحبت می کردیم ، به خیال اینکه تو پیش بابا جونی ،بابا جون هم به خیال اینکه تو پیش ما هستی رفته بود چای بریزه واسه خودش و اینم نتیجه دو دقیقه غفلت از حضرت عالی

بـــَــــــــــــــله اینا نقلای باباجون هستن که تو اینجوری ریختیشون رو زمین و پخش و پلاشون کردی

تازه بعدشم با لیوان هی کوبیدیشون و لهشون کردی ... وای وای وای چه کارایی قهر

حالا چرا قیافه حق به جانب گرفتی مامانی انگار تقصیر ما بوده ؟سوالتعجب 

البته راست میگی ما بزرگا باید مواظب باشیم و بعضی چیزارو رو زمین جلو دست شماها نذاریم قربونت بشم ... حق با شماست

مادر به قربونت بره کوتاه بیا جیگرم اینبار موبایل بابا جون؟

بده من مادر اینم خراب می کنی خرج میندازی رو دستمون  نیشخند

خوووووووووووب حالا میرسیم به عکسای قشنگ تو و داداشی کیان جون

الهی من فدای شما دو تا بشم عشقای کوچولوی من

ببین مامان چقدر داداشی مهربونه و دوستت داره

***ماجرای تو و کیان و بابا جون

پسر گلم تو میرفتی سمت بابا جون تو بغلش و اونم باهات بازی می کرد ... تا کیان میدید تو، تو بغل باباجونی زودی میومد سمتتون و خودش رو مینداخت تو بغل بابا جون ...خیلی با مزه بود ... ولی بدلیل اینکه شما دو تا وروجک سر جاتون بند نمیشدین نتونستم یه عکس خوشگل 3  نفره ازتون بگیرم

حیف  شد افسوس  ولی عیب نداره فرصت زیاده یه بار دیگه ...چشمک

 

روز پنج شنبه هم با بابا جون و مادرجون و خاله پریسا اینا رفتیم پارک ارم و کلی با اردکا و میمونا بازی کردیم

خیلی خوش گذشت بهمون ...

اینم از عکسای تفریح آخر هفته

روز جمعه هم که خونه بودیم با همدیگه رفتیم تو باغچه مادر جون و مامانی ازت این عکسای خوشگل رو گرفت

شما هم که اینقدر مشغول بازی با گل و چمن شده بودی که دریغ از یه نیم نگاه و خنده به مامان 

این عکسارو هم توی خونه ازت گرفتم ولی مگه می نشستی ... هی میرفتی اینور و اونور و هر چی صدات می کردم و برات ادا در میاوردیم اصلا نگاه نمی کردیزبانناراحت

می خواستم واسه شب یلدات عکس هدیه آماده کنم ولی مادر جون گفت بذار بعدا با میز یلداش عکس بگیر و واسمون چاپ کنمژه

الهی قربون این غش خنده ات بشه مادر

اِ اِ اِ  ... مامانی گاز ؟آخه من گناه دارم پسرم

دست دست ... دست دست  ... تشویق

تمام شدن ...بای بای

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

zanamo ziba
26 آذر 91 14:44
بابا دلمون آب شد خوشمزه خوشمزه من


زن عمو جونم خیلی خوشحالم آخر این هفته می بینمتون حسابی منتظر شما و داداشی آرانم هستم
بوووووووووس
عاطفه
26 آذر 91 22:54
عجب لباس هندونه ای قشنگی مهرتاش جون اولین یلدات مبارک


مرسی عاطفه جونم چشات قشنگ می بینه دخمل نازم ... یلدای شمام مبارک قشنگ من


عمه مینا
27 آذر 91 13:46
عزیزدلم چقدر خوشگل وخوشمزه شدی.حالا میام میخورمت بااین لباس هندوانه ایددوستتون دارم.


مرسی عمه جونم ... حسابی منتظرتونم ... منم دوستون دارم
خاله مژده
29 آذر 91 14:51
چه تیپی.......
سارا جونم عکس های این پست بیش ازاندازه قشنگه...
اي جانم سارا مهرتاش ديگه حسابي خوردني شده لپ هاشو نگاه.... ماشالله به اين پسر ناز و مامان خانومش..


مرسی مژده جون ... خودمم از عکساش توی این پست خیلی خوشم میاد ... ماشالا خیلی رنگ قرمز به مهرتاشم میاد ...
ایشالا روزی باشه عکسای نی نی ناز تورو ببینیم