امروز یه روزه ... یه روزه تازه ... هوراااااا
امروز یه روزه یه روزه تازه یه روز که خورشید قشنگ و نازه
لبهای مهرتاش به خنده بازه گنجیشک کوچولو لونه میسازه
پروانه رو گل گرم پروازه زنبور زیبا عسل میسازه
صدای شادی مثل یه سازه وقتی می خندی چشمات چه نازه
تعطیلات آخر این هفته جای همگی خالی بود کلی بهمون خوش گذشت
پنج شنبه حسابی واسه خودت تفریح کردی ... صبح بعد از اینکه صبحانه خوردیم با همدیگه رفتیم بیرون و حدود نیم ساعتی تاب خوردیم ... تو سوار کالسکه و مامان پیاده ... اینقدر کیف کرده بودی ... پاهات رو بالا پایین می بردی و می گفتی دَ دَ دَ دَ ... مامانی هم حسابی خوشحال شده بود زا خوشحالی تو
بعد از اینکه ناهار خوردیم هم مامان جون و بابا جون اومدن دنبالمون و با خاله پریسا و کیان رفتیم بیرون ... بابا جون کلی دورمون داد و یکمی هم رفتیم کنار دریای اداره بندر ... خیلی خوش گذشت بهمون ...
عصری که برگشتیم خونه بعد از اینکه عصرونت رو خوردی بابا مهرداد گفت می خوام پسرم رو ببرم گردش و با بابایی رفتی گردش ... وقتی توی کالسکه نشستی و بابا بردت سمت در خونه کلی ذوق کردی و دست زدی
الهی دورت بگردم دیگه داری متوجه میشی وقتی لباس بیرون می پوشی یعنی چی؟کلی واسه خودت تفریح کردیاااااااااااااااااا ...
تازه شب هم موکتمون رسید و کلی مامانی خوشحال شد که دیگه پسرش روی سرامیکا اذیت نمیشه ...
من و تو شب رفتیم خونه بابا جون تا جمعه بابایی خونه رو موکت کنه
هوراااااااااااااااا خونه موکت شد ...
وااااااااااااااااااااای خونه خیلی خوشگل شد مامانی ، دست بابایی درد نکنه بنده خدا کلی خسته شد تا خونه موکت شد...
اینم چند تا عکس از تو در حال بازی روی موکت
هورااااااااااا دوباره گردش ...
بابا جون و مامان جون بازم مارو بردن گردش ... اینبار رفتیم اسکله ... من و تو واسه بار اول بود میرفتیم اسکله ...
خیلی خوب بود و دریا فوق العاده زیبا بود
خودت ببین
دست بابا جون و مادر جون درد نکنه ... مرسی ... خیلی دوستون داریم ...
جای همه اونایی که دوس داشتیم باشن و نبودن خالی... مخصوصا آینــــــــــــــــــــــــــــازم که حسابی نبودنش احساس میشد این دو روز ...
دلم کلی واسه آیناز و آجی حدیثم تنگ شده ...