شازده كوچولو مريض شده ...
آقاييه قشنگم ...
گل پسرم روز دوشنبه بالخره بغض آسمون شكست و يه بارون حسابي اومد ...
ما هم كه حسابي سرخوش شده بوديم و چند بار با همديگه رفتيم از در اتاقت بيرون و تماشا كرديم و هوايي خورديم
بعداز ظهر هم طبق عادتت با بابايي رفتي بيرون
سه شنبه هم همينطور
و ما غافل از اينكه يه ويروس بدجنس در كمين شاهزاده قشنگوم نشسته
چهارشنبه متوجه شدم يكمي صدات تغيير كرده اما گفتم شاد حساسيتي چيزي باشه آخه هيچ علائمي نداشتي تا اينكه روز پنج شنبه با شنيدن صداي سرفه هاي به قول خودمون پيرمرديت فهميدم كه واااااااااي چي شده ...
توي اين 1 سال و حدود 8 ماه اين بار سوم هم كه مريض ميشي
يه بارش كه فروردين ماه 92 بود كه تب ويروسي اومد سراغت و چند روزي درگير بوديم
بار دوم هم حدود نيمه هاي مهرماه بود كه بازم تب ويروسي اومد سراغت و دو سه روزي حالت خوش نبود
و حالا هم كه گلوت عفونت كرده ... از پريشب تب هم داري ...
ماماني خيلي سخته وقتي نگات مي كنم كه با وجد تمام عذابي كه ميكشي بازم مي خندي و باهامون بازي مي كني و بعد يهو بي رمق مياي تو بغلم و خواب ميري ميميرم و زنده ميشم ... از خدا مي خوام همه درداي عالم و بده من ولي تورو خوب كنه
گاهي ميگم بايد صبر و طاقت و از تو ياد بگيرم ... تويي كه اينهمه درد داري ... تب داري ولي بازم بازي مي كني و مي خندي
شما كوچولوها خيلي چيزا واسه ياد دادن به ما دارين ولي افسوس كه ما بزرگا گاهي كور ميشيم و نمي بينيم ...
پسر قشنگم زودتر خوب شو مادر ... الهي فدات شم وقتي سرفه مي كني دلم هزارپاره ميشه ...
گاهي داروهات و كه مي خوري حالت بهم مي خوره و ماماني كلي ناراحت ميشه ...
زودتر خوب شو عزيزكم ... مي خوايم بريم تهران پيش مادر جون اينا ها ... زود باش جيگرم ...
خدايا سلامتي پسرم و از تو مي خوام ... خدايا كمكمش كن زودتر خوب شه ...