پیشرفت های این روزای شاهزاده ما
دردونه مامان تازگیا براحتی در اتاقت و باز و بسته می کنی البته واسه اینکار مجبوری پاهات و از رو زمین بلند کنی و رو نوک پنجه های پاهات بایستی و بدنت و کامل بکشی تا موفق شی که اینکار خودش یه ورزش هم هست برات" هر از گاهیم نمی تونی و شروع می کنی به غر زدن که آی گیر افتادم در و برام باز کنین "
من که کلی لذت می برم خیلی برام جالبه که شما کوچولوها همینجوری هم ورزش جسمی می کنین هم فکری ... گاهی با خودم میگم اگه ما بزرگترام مثل شماها سختکوش بودیم و شکست ناپذیر و هم ورزش جسمی می کردیم هم روحی شاید خیلی موفق تر از اینا بودیم ...پس گل قشنگم سعی کن همیشه همینطور باشی ، سختکوش ، شکست ناپذیر ،امیدوار و صبور
قربونت برم این روزا آبریز یخچال ، ماشین ظرفشویی و درب ماکروویو توی آشپزخونه مرکز توجهت شدن... روزی صدبار ازم می خوای بهت آب بدم بیشتر بخاطر آبریز و همینطور می خوای بغلت کنم تا در ماکروویو و باز و بسته کنی و با کلیدای ماشین ظرفشویی بازی کنی که عمرا من بذارم اینکارارو بکنی ... همیشه با یه چیز دیگه حواست و پرت می کنم
خداروشکر دستت فعلا بهشون نمیرسه
تازگیا دستت تا حدودی به اُپن میرسه و اگه چیزی لبه اون باشه زودی میکشیش سمت خودت که خیلی هم خطرناکه ...منم شش دانگ حواسم جمعه و هیچی رو اونجا نمیذارم مبادا ...
اینقدر خوشمزه توی در آوردن لباس کمک می کنی که نگو... بهت میگم مهرتاش دستا بالا ... تندی دستات و می بری تا بلوزت و درآرم...
خودت کمر شلوارت و میکشی سمت پایین تا درش بیاری ...
اغلب وقتی لختت می کنم فکر می کنی باید بری حموم و سریع میری سمت حمام ...
کاملا متوجه منظور مامیشی ... وقتی صدات می کنم و میای سمتم کلی ذوق می کنم ...
" وقتی من و بابایی دعوات می کنیم با یه چهره حق به جانب مقابلمون می ایستی و می گی اَدَ بَدَ و ... و بعدشم میزنیمون " (من و بابایی هم می میریم از خنده البته تو روت نمی خندیم تا جذابیت اینکار برات محقق نشه و تکرارش نکنی)
خیلی خیلی خیلی کنجکاو شدی از وقتی بیدار میشی همش دنبال منی و هی می گی اِ اِ و غر میزنی یعنی این و بده من اون و بده من این و نشونم بده اون و نشونم بده خلاصه حتی به سوارخ دیوار هم توجه می کنی ، می خوای لامپ روشن و هم لمس کنی ... اینکارت از یه طرف کلافم می کنه از یه طرف خوشحال از اینکه خدایا چقدر پسر کوچولوم بزرگ شده و فهمیده تر ...
خوابت منظم شده برنامه داری واسه خوابت جیگرم شبا بین 10 تا 11 شب می خوابی و صبحا بین 9 تا 11 از خواب بیدار میشی البته تقریبا ساعتاش ثابته ولی هز از گاهی کمی اینور اونور میشه ظهرها هم حدود 2 تا 4 می خوابی
خورد و خوراکت هم خیلی بهتر شده گوش شیطون کر ... حتی اینقدر بامزه گاهی میای و هی بهم می گی ماما اِه اِه بعد میام دنبالت و میگم چی مادر و تو اشاره می کنی به دیگ غذا و وقتی برات غذا میریزم دیگه امونم نمیدی گرمش کنم ... خودم می دونم دو تا چیز موثر بودن تو این مسئله خواب و خوراکت
یکی شربت زینک و دیگری که مهم تره اینکه من یه هفته است همش کنارتم و با همدیگه کلی خوش می گذرونیم ...
دیگه چیزی تو ذهنم نیست یادم اومد اضافه می کنم
الهی فدات بشم شیرینکم قند عسلم