مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

خاطرات با مزه شازده کوچولو و کیان

1391/9/4 11:40
نویسنده : یه مادر عاشق
334 بازدید
اشتراک گذاری

مهرتاشم وقتی تو و کیان همدیگرو می بینین اینقدر قشنگ به هم سلام می کنین که نگو ... دو تاتون سراتون رو به هم نزدیک می کنین و دهناتون رو باز می کنین و همدیگرو می بوسین و به زبون بچگونه به هم سلام می کنین

هر کدومتون مشغول بازی می شین گاهی تو ماشینای کیان رو بر میداری و شروع می کنی به بازی کردن " مخصوصا ماشین پلیسی کیان رو خیلی دوست داری" بعد کیان میاد ازت می گیردش ... تو بکش و کیان بکش البته خیلی طول نمی کشه که یکیتون تسلیم میشه و معولا کیان برنده میشه چون تو هنوز خیلی کوچولویی و نمی تونی راه بری ... گاهیم کیان کوتاه میاد و میره سرگرم بازی با یه چیز دیگه میشه

اینم ماشین پلیسی

پسر خاله مهربونت هر چند دقیقه که میگذره یهو می یاد سمتت نوازشت می کنه ، یا بغلت می کنه و می بوستت ... گاهیم شروع می کنه به کشیدن دستت یا لباست " یعنی بلند شو با من بازی کن " و وقتی می بینه تو باهاش نمیری ناامید میشه و میره ...

یه چیزی می گم ولی تو به دل نگیری ها ... گاهیم کیان جون میاد و با هر چی تو دستشه می کوبه توی سرت ... البته تازگیا اینکارو می کنه ... طفلی فکر میکنه اینم یه جور بازیه ... یکی دو بار که اینکارو کرد فهمیدیم باید هر جا تو و کیان هستین چهار چشمی مراقبتون باشیم مبادا کیان شیطنت کنه و ...

دست خودش نیست مامانی ... خوب اونم هنوز کوچولو و نمی دونه کارش خطرناکه ... بزرگتر که شد متوجه میشه و دیگه اینکارو نمی کنه...

حالا برات یه خاطره بگم

من و آیناز توی اتاق خواب بودیم پیش تو و کیان ... هر کدومتون داشتین واسه خودتون بازی می کردین ... منم دوربین دستم بود تا شکار لحظه ها کنم ... دیدم کیان کبوترش رو " اسباب بازی" برداشت اومد سمت تو ... منم زود دوربین رو روشن کردم که ازتون فیلم بگیرم " فکر کردم حالا میاد پیشت و طبق معمول نوازشت می کنه " تا به خودم جنبیدم دیدم وای وای وای

نرسیدم دیگه کیان کار خودش رو توی چشم به هم زدنی کرد و با اون کبوتر سه بار زد تو سرت ... تو اولش اصلا نفهمیدی چی شد یهو به خودت اومدی و زدی زیر گریه البته یه گریه خیلی خیلی کوتاه ... زودی پریدم بغلت کردم و کبوتر رو از دست کیان گرفتم و پرتش کردم . آیناز هم اومد بوست کرد و  تو زودی آروم شدی ... خدارو شکر ضربه هاش خیلی شدید نبود و اتفاقی برات نیفتاد

جالب اینجاست که وقتی کبوتر رو از دست کیان گرفتم ... اون انگار نه انگار که کاری کرده ... خیلی راحت روشو کرد اونور و از اتاق رفت بیرون

نمی دونستیم بخندیم یا نارحت تو باشیم جیگرم

خلاصه تو و کیان واسه خودتون عالمی دارین ... مطمئنم بزرگتر که بشین واسه همدگیه دوستای خیلی خوبی میشین ... ایشالا

اینم چند تا عکس از شماها

آیناز و مهرتاش و کیان " مهمونی خونه خاله پریسا "

من عاشق این سه تا هستمااااااااااااااااااااا .....

مامانی کلی تو اتاق کیان کیف کرده بودی و با این لودر که عیدی واسه کیان خریده بودیم کلی بازی کردی

حالا قرار شده برم واست یکی بخرم ... خیلی برات جذاب بود...

 

 

به به نگاه غذاشون یه جوجه کامله ... نوش جونتون ... ولی من موندم چطور می خواین همش رو بخورین

داری به کیان میگی بسم الله شروع کنیم !!!!

نگاه اینقدر خوشمزه بود که انگشتت رو هم داری می خوری باهاش نیشخند

قربون خنده های قشنگتون

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)