2 روزه خوشمزه مامان صبحا یه کاری میکنه که مامان و بابا دیرشون میشه
امروز صبح داشتم آماده میشدم و گل قشنگم تو تختش خوابیده بود که یهو با صدای خوشگلش که گفت اهم متوجه شدم بیدار شده و داره میگه صبح بخیر منم بیدارم ، سرش رو میاورد بالا تا بتونه ببینه بیرون از تختش چه خبره و من دارم چکار می کنم
الهی دورش بگردم خیلی خیلی خوشمزه بود نتونستم جلوی خودم رو بگیرم رفتم کنارش و بهش گفتم علیک سلام پسرم و حسابی بوسیدمش و فشارش دادم و اونم کلی ذوق کرد و کلی برام خندید
بعد بهش شیر دادم ، خیلی شیطونه ، در حین شیر خوردن یه نگاه معصومانه ای بهم می کرد و تا نگاهمون با هم برخورد می کرد یه لبخند شیرینی برام میزد که گریم می گرفت از اینهمه محبتی که تو چشاش می دیدم
"البته همیشه هینکارو باهام می کنه و اشکم رو در میاره پسر مهربونم"
یکمی شیر خورد و بعدش شروع کرد به خندیدن و بازی کردن، من و بابا مهردادم ذوق کرده بودیم و ازش عکس و فیلم گرفتیم تا بتونیم این لحظه ها و خاطره ها رو ثبت کنیم
الان دو روزه بخاطر همین اداها و کاراش یکمی دیر به سرویس میرسیم و باید برای رسیدن به سرویس تقریبا بدویم
واقعا دیوونم می کنه با اینکاراش الهی پیش مرگش باشم
مهرتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاش
مهرتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاش
عاشقتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــم
بدو بغل مادر