مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 16 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

ماجراهای مهرتاش و داداش کیان

1392/4/1 10:54
نویسنده : یه مادر عاشق
761 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسرم روز چهارشنبه با همدیگه رفتیم خونه خاله پریسا لبخند

تو و کیان خیلی از دیدن همدیگه خوشحال شدین و تا رسیدیم شروع کردین به بازی با همدیگه

niniweblog.com

niniweblog.com

خاله بهتون بسکوییت داد و شما هم خوشحال مشغول خوردن شدین ... خیلی بامزه بود داداشی بعضی تیکه های بسکوییت و مینداخت رو زمین و تو پشت سرش بر میداشتی می خوردی و من و خاله کلی خندیدیم به اینکارتون ...

شما دو تا مشغول ماشین بازی شدین

niniweblog.com

و من و خاله پریسا گرم صحبت بودیم که دیدیم صدای جیغ داداش بلند شد برگشتیم نگاتون کردیم و دیدم تو داری بازی می کنی و داداشی داره گریه می کنه ، مونده بودیم چه اتفاقی افتاده ... خاله پریسا داداشی رو آرام کرد و دوباره مشغول گفتگو شدیم که یکمی بعد دوباره صدای جیغ داداشی بلند شد

niniweblog.com

 برگشتیم دیدیم به به چنگ انداختی تو موهاش و حالا بکش و کی نکش من و خاله پریسا پریدیم وسط و حالا مگه دو نفری چاره ترو می کردیم بزور موهای داداشی رو از تو مشتت در آوردیم

niniweblog.com 

مشغول تلفن

من بهت اخم کردم و گفتم دفعه آخرت باشه ها دیگه اینکارو نکنی ها ... و تو هم بهم لبخند میزدی و با زبون خودت باهام حرف میزدی

داداشی هم که همینطور گریه می کرد ... بغلش کردم آرومش کنم که یهو طفلکی از شدت گریه حالش بهم خورد ...

خلاصه کلی نوازشش کردیم تا آروم شد و دوباره مشغول بازی شدین

niniweblog.com

به خاله پریسا گفتم این چقدر هیجانزده شده ... وقتیم مو میکشه خیلی درد داره، داشتم اینارو می گفتم که یهو در حال غش خنده رفتی سمت خاله و چنگ انداختی تو موهای خاله ...وای من و خاله اینقدر خندیدیم که نگو خنده ... خاله پریسا گفت آخی کیان بنده خدا چه دردی کشیده از دست این مهرتاش بلا ...

شما بازی می کردین و  اینبار من و خاله پریسا شش دانگ حواسمون به شما بود و تا میرفتی سمت داداشی نیم خیز میشدیم که مبادا موهاشو بکشی

خلاصه کمی گذشت و اوضاع آروم شد که یهو دیدیم از پشت با هیجان حمله کردی به داداشی و می خواستی گازش بگیری چسبیده بودی بهش و دهنت و باز کرده بودی می خواستی کمرش و گاز بگیری که جداتون کردیم

وای خدای من آخه این چه جور بازی ای هست که تو دوست داری

نمی دونم چرا وقتی هیجانزده میشی اینکارارو می کنی ... البته می دونم خوب می خوای هیجانت و تخلیه کنی ولی مامانی این راهش نیست که ... البته تقصیر ما بزرگترا هم هست آخه شماها فکر میکنین این یه بازیه هیجان انگیزه و از اینکه طرف مقابلتون جیغ میکشه خوشتون میاد ... تقصیر مامانه که تو خونه نسبت به اینکارت عکس العمل نشون میده یا جیغ میکشه یا دعوات می کنه و تو وقتی مامان عصبانی میشه بیشتر خوشحال میشی و بازم تکرارش می کتی و حالا واسه تو شده یه بازی ... بین خودمون باشه به کسی نگیا ساکت  هیس خودمم از این بازی لذت می برم  و گاهی دوست دارم باهام بازی کنی ...زبان

ولی از حالا به بعد باید درد رو تحمل کنم و بی خیال بشم و دیگه از این بازی ها نداریم مشغول تلفن تا تو متوجه بشی نمی تونی با اینکارت جلب توجه کنی و اینطوری از سرت بیفته مژه

 

خلاصه داداشی خوابید ولی تو انگار بمب انرژی شده بودی ... کلا وقتی میریم جایی یا یکی میاد خیلی شیطنتت زیاد میشه و همش می خوای بازی کنی قربون اون هوشت برم من

آره عزیزم داشتم می گفتم داداشی یه ساعتی خوابید و از خواب بیدار شد ... تا بیدار شد تو رفتی تو اتاق و با خوشحالی رفتی سمتش ولی داداشی از دور که ترو دید گریه رو سر داداسترس

دیگه ازت می ترسید ... من و خاله پریسا هم مرده بودیم از خنده از دست شما دو تا ...خنده

خلاصه نیم ساعتی طول کشید تا شما دو تا به صلح و آرامش رسیدین و مشغول بازی شدین ...

خاله هم بهتون لواشک داد که در حین بازی بخورین ...

ما هی میدیدم داداش کیان تند تند میاد و لواشک می خواد یعنی هنوز نرفته دوباره میاد ... برگشتیم نگاتون کردیم دیدیم به به تو لواشک خودت و که می خوری مال داداشی هم از دستش می قاپی

ای خدا از دست این پسر شیطون ...قهقهه

خدارو شکر دو سه ساعت آخر و به خوبی و خوشی و در آرامش باهمدیگه بازی کردین خداروشکر

niniweblog.com

  وقتی می خواستیم بریم خونه داداشی کلی پشت سرمون گریه کرد و من کلی ناراحت شدم ...

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

راحله
1 تیر 92 19:02
وای اخ جووووووووون اینهمه پست جدید!!!!

ذوق زده شدم!!!

یکی یکی بخونمشون و یه عالمه لذت ببرم!




عزیززززززززززززززززم...


راحله
1 تیر 92 19:06
وااااااااااااای خدااااااااااای من یه عاااااالمه خندیدم از دست این گل پسر!
اصلا انگار باید بگم مهرتاش هم اعتراف نامه اش رو بنویسه
هوراد هم موهای منو میکشه


آخی نازی
آره والا می بینی راحله جون مهرتاش و هوراد بعدا مشکلی ندارن واسه نوشتن اعتراف نامه نیم خواد کلی فکر کنن تا یادشون بیاد کافیه یه سر به وبلاگشون بزنن و پستای مربوطه رو کپی پیست کنن