مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 8 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

يه خبر خوب ... شازده پسرم پسر دايي شد ... منم زن دايي شدم

شازده پسر قشنگم امروز 25 آبان 92 سركار بودم و حسابي مشغول بودم كه يهو به قول معروف سكه ام افتاد ( پيام اومد برام ) .... پيام و كه خوندم ديدم يه كوچولوي نازنازي واسم پيام داده كه سلام زن دايي سارا . خوبي؟ واااااي نمي دوني چقدر شاد شدم ... خيلي زياد آخ جوووووووووووون يه ني ني تو راهه تندي گوشي رو برداشتم و تماس گرفتم به عمه مينا و جون و حسابي باهمديگه حرف زديم و بهش تبريك گفتم داشتم به عمه جونت مي گفتم كه بذاره خودم به بابايي بگم كه يهو خيلي اتفاقي بابايي از راه رسيد ... صداش كردم و بهش گفتم مهرداد يه خبر ... تو دايي شدي ... بابايي جا خورد اصلا انتظارش و نداشت گفت چي شدم؟ !!!! گفتم دايي ديگه يكمي فكر كرد و تازه متوجه شد دايي يعني...
25 آبان 1392

چي شد كه واسه اولين بار گفتي تاب تاب

چي شد كه واسه اولين شازده كوچولوي قشنگم چهارشنبه 22 آبان 92 شب طبق عادت ساعت ده ، ده و نيم بود رفتيم بخوابيم ... ولي خوب كوچولوي قشنگ مادر انگار اصلا خوابش نمي يومد (( كلا مدتيه داري با تاخير مي خوابي  و بايد دوباره خوابت و تنظيم كنم )) همش حرف ميزدي و سرو صدا مي كردي ، هي بابايي رو ميزدي و غش غش مي خنديدي ، مي نشستي و داد ميزدي و بلند بلند برامون حرف ميزدي ...هر چي بهت مي گفتيم مهرتاش لالا انگار نه انگار خلاصه من و بابايي كلي ناراحت شده بوديم از دستت ... يهو ديدم نشستي و شروع كردي به غر زدن و گريه كردن ... بهت گفتم چيه مامان بهم بگو چي مي خواي ... نشونم بده ... يهو مثل فنر از جا پريدي و با سرعت نور از تخت رفتي پايين سمت تا...
25 آبان 1392

چي شد كه واسه اولين بار گفتي بيب بيب

شازده پسرم ديشب جمعه 24 آبان 92 ، رفتيم تو اتاق واسه خواب آماده شي ( تعويض لباس و پوشاك ) و من برات اين ترانه رو مي خوندم the Wheels on the Bus Go Round and Round  و ... تا رسيدم به اين قسمت the horn on the Bus Go BIP and BIP يهو ديدم تو هم گفتي بيب بيب بيب اينقدر با مزه مي گفتي بيب بيب كه خدا مي دونه كلي من و بابايي كيف كرديم و تا وقتي خواستي بخوابي چند بار ديگه با همديگه خونديم و. تو مي گفتي بيب بيب بيب الهي قربون حرف زدناي خوشمزت برم من ... ...
25 آبان 1392

ماماني ني ني گناه داره

ماماني دو بار تا حالا پيش اومده وقتي ميام مهد دنبالت يهو تا چشمت به من ميفته ول مي كني ميري و دوستات و ميزني يا موهاشون و مي كشي بار اول كه موها يه دختر كوچولوي ناز نازي رو كشيدي ديروز هم زدي تو سر يه آقا پسر ناز و بعدشم زير دست يكي از دوستات كه داشت شربت مي خورد و شربتش ريخت مربيات ميگن مهرتاش در طول روز خيلي خوبه و با بچه ها بازي مي كنه و اصلا از اينكارا نمي كنه ولي تا چشمم به شما ميفته اينكاراو مي كنه ... موندم چي بگم ... خوب يعني از من ناراحتي سر اونا خالي مي كني ؟!!! خيلي دوست دارم بدونم تو سرت چي ميگذره ... ولي گل مادر تو كه خيلي مهربوني پس چرا ني ني هارو ميزني ... ني ني ها گناه دارن عشقم ... مي دونم از قصد نيست شيطون گول...
20 آبان 1392

انيشتين كوچولوي ما كشف كرد كه چجوري مي تونه بارون شير بسازه

گل مادر وقتي ميل زيادي به خوردن شير داري اينقدر قشنگ شيرت و مي خوري كه آخرش صداي وكيوم هوا رو مي شنوم يعني تا قطره آخرش و خوردي ... نوش جونت ولي خدا نكنه بازيت بگيره يعني كل خونه رو ها مي كني شيرباورن ... اين سرشيشه ها هم كه يا اينقدر سرشون بسته است كه به زور مي توني ازشون شير بخوري و شيشه رو پس ميزني يا اينقدر بازن كه وارونش كني همينجوري ميريزه ... تازه گاهيم با دندون پارشون مي كني ... خلاصه جونم برات مي گفت كه وقتي بازيت مي گيره بارون شير مياد خونه ما و تا من بهت برسم يه جايي رو شير بارون كردي بعدشم كلي با دستت مالششون ميدي و پخششون مي كني اينور و اونور از ميز تلويزون و سرويس خواب و ميز وسط و فرش و ... خداروشكر فقط به مبلا كاري نداري...
20 آبان 1392

چي شد كه واسه اولين بار گفتي ني ني

پسر قشنگم روز سه شنبه 14 آبان 92 ظهر داشتم باهات بازي مي كردم و تلويزون روشن بود و تو پشتت بهش بود يهو يه بچه نخيلي خوشگلي شروع كرد به حرف زدن و تو با هيجان برگشتي سمت تلويزون اشاره كردي به اون پسربچه و هي حرف ميزدي منم بهت گفتم چيه مامان ني ني ... ببين ني ني چه نازه ... ني ني و يهو ديدم تو گفتي ني ني ... واي من كلي ذوق كردم بعد از اون روز هر بار بهت ميگم ني ني اگه سركف باشي و بخواي تكرار كني ميگي نَ نَ   يعني همون ني ني فقط همون يه بار قشنگ گفتي ني ني اينم يه لغت تازه از شازده پسرم ....
20 آبان 1392

شازده كوچولوي قلدر

شازده قند عسلم بايد برات بگم كه جديدا خيلي قلدر شدي ... بگو چرا ؟!!!! يادته كه هفته قبل اهواز بوديم و حسابي از ديدن داداشي آران ذوق زده شده بودي و كلي با همديگه بازي كردين و حسابي بهت خوش گذشت ... وسط اون بازي ها و جيغ و دادايي كه از شدت هيجان ميزدين يهو ناغافلي موهاي داداشي آران و مي گرفتي تو دستت و آي بكش بيچاره داداشي هم يكمي به خودش مي پيچيد و يه گريه كوچيك مي كرد ( مي خواست بگه من مرد شدم و زياد گريه نمي كرد اما ما مي دونستيم بنده خدا چقدر درد كشيده قربونش بشم من  ) ولي اصلا هيچ كاري بهت نداشت داداشي مهربونت و بازم بهت مي خنديد و باهات بازي مي كرد يهو مي پريدي روش و گازش مي گرفتي بازم هيچي بهت نمي گفت و فقط يكمي نار...
19 آبان 1392

شازده كوچولو بد اخلاق مي شود

شازده پسرم دو هفته پيش كه رفته بوديم اهواز  تو بازار من و بابايي رو كلي اذيت كردي و آبرومون و جلو فروشنده هاي مغازه سياه و سفيد بردي ( مغازه لباس بچه تو زيتون )  همه مي گفتن واااااااااااااااااااااي اين چقدر شيطونه تو خونه هم همينجوره يا جيغ ميزدي يا خودت و مينداختي زمين و غش مي كردي از خنده ... نميذاشتي لباسارو تنت كنيم ... خلاصه تركونده بودي البته اينم بگم تو عاشق گردشي ... وقتي ميري از خونه بيرون اصلا اذيت نمي كني ولي خوب گاهيم پيش مياد كه دلت مي خواد اينور و اونور بري و واسه خودت دست به اين چيز و اون چيز بزني و حس كنجكاويت گل مي كنه و ما هم كه كار داريم و وقتمون كم مجبور ميشيم جلوت و بگيريم و اينجوري ميشه كه ....
19 آبان 1392

كاراي قشنگ اين روزاي شازده پسر

روزها داره ميگذره و پسر خوشگلم داره روز بروز بزرگتر و شيرين تر ميشه انگار همين ديروز بود كه آغو آغو مي كردي و نمي تونستي راه بري و تكون بخوري تا همين ديروز دستت به هيچي نميرسيد اما الان دیگه هر چی عشقت بکشه از روی اوپن براحتی برمیداری...البته با شيطنت با دو تا دستهات آویزون میشی و پاهاتو میکشی بالا و سعي مي كني چيزايي كه دستت بهشون ميرسه رو بكشي سمت خودت و برشون داري و اگه نتوني اونقدر جیغ جیغ میکنی تا ما به دادت برسيم و بدیم دستت الان ديگه قشنگ ياد گرفتي ماشين بازي كني و خيلي وقتا این مدلي هستی! میری از اتاقت كاميون پر از ماشينت و مياري و همه رو ميريزي وسط پذيرايي و شروع مي كني به بازي كردن ولي خوب ب...
13 آبان 1392