مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 2 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

اين روزا سرم شلوغه ... كمتر وقت دارم بيام

1392/10/15 9:50
نویسنده : یه مادر عاشق
682 بازدید
اشتراک گذاری

گل پسر قشنگم اين روزا خيلي شيطون تر از قبل شدي و البته شيرين تر

تازگيا وقتي باهات دعوا مي كنيم قهر مي كني و ميزني زير گريه و خودت و پرت مي كني رو زمين

اين روزا عاشق سي دي پكيج زبان انگليسي كه از خاله سحر برات گرفتم شدي و 24 ساعت براش گريه مي كني

تا حدي كه روز پنج شنبه ساعت 5.5 صبح بيدار شدي و گريه كردي و ازمون خواستي برات سي دي و بذاريم

خلاصه حتي وقتي نگاه نمي كني و مشغول بازي هستي دلت مي خواد صداش و بشنوي

ديگه تو خونه سريال ديدن تعطيل شده

و مامان كمي نگرانه چون اصلا دوست نداره تو همش تي وي نگاه كني

اين روزا دايره لغاتت خيلي بزرگتر شده و خيلي لغات جديد ياد گرفتي

يكي دو روزه صبحا به مامان التماس مي كني لباس و كار و در آره و نره سر كار

ديروز كه مقنعه مامان و كشيدي و وقتي مامان مانتو و مقنعه رو در آورد لباس خونه مامان و آوردي و داداي دستم و و قتي ديدي اون و پوشديم واسم بوس فرستادي و از خوشحالي رقصيدي و دست زدي

آخ قربونت بشه مادر وقتي اينكارارو مي كني دل مامان ريش ريش ميشه عشقم ... بي تابي نكن مادر فدات بشه ... همش سه روزه عزيزم ... تاب بيار جيگرم ... ايشالا بزودي اين روزا تمام شه

كلا مدتيه شيطنتات خيلي بيشتر شده و كار خرابيات و كثيف ماريات بيشتر

شيرت و همه جا خالي مي كني وقتي غذا مي خوري نصف غذا رو پرت مي كني اينور اونور وقتي بهت كيك يا بسكوييت ميدم خوردش مي كني تو كل خونه

مامان و بابا داغون شدن از جمع كردن و جارو زدن ... هميشه خونه بهم ريخته است ...

اين روزا يه اداهايي در مياري كه مامان و بابا مي خوان بخورنت ... چپ چپ نگاه مي كني و يهو مياي سمتمون و خودت و رها مي كني تو بغلمون ...

اين روزا تا بابايي از سر كار مياد دستش و مي گيري مي بريش جلو قاب عكس عروسي مامان و بابا تو پذيرايي و اشاره مي كني به عكس بابا و ميگي بابايي ... بعدش مي بريش تو اتاق خواب و اشاره يم كني به عكس بابايي تو قاب عكس عقد و ميگي بابايي ... بابايي ... و بابايي هم كلي لذت مي بره

اين روزا وقتي ميام مهد دنبالت كلي برام ذوق مي كني و با خوشحالي مياي بغلم

اين روزا داره ميگذره با همه شيرينياش سختياش ... ثانيه هاش با شتاب مي گذرن و مي دونم بعدها از اين روزايي حسراتي به دلم مي مونه كه ... واقعا نميشه زمان و به عقب برگردوند ... خيلي سعي مي كنم اين روزا رو طوري سر كنم كه حسرتام كمتر باشه اما گاهي واقعا نميشه كاريش كرد ...

فقط اين و بدون اگه خسته ام ... اگه فرصت نمي كنم اونقدي كه تو دوست داري باهات بازي كنم و وقت بگذرونم ... اگه گاهي باهات دعوا مي كنم ... ولي هميشه عاشقتم و دوستت دارم زندگيم ...

پسندها (1)

نظرات (0)