سفر 17 روزه تهران
خوشگل قشنگم بالاخره اونروز پاييزي زيبا از راه رسيد و بابايي خبر داد بليط گرفته واسمون و 4 آذر 92 ساعت 5 بعدازظهر پرواز كرديم به سوي تهران
واي كه چقدر بهمون خوش گذشت اين هفده روزي كه اونجا بوديم واقعا عالي بود ...
مخصوصا واسه تو كه اونجا حسابي با همه و خصوصا آجي آينازت مشغول بود
اگر چه يه هفته اول با سرماخوردگي شديد من و تو درگير بوديم اما خوب بازم خيلي خوب بود
مهرشهر خونه بابا جون اينا هم خيلي قشنگ بود و يه پارك خيلي خوشگل آخر كوچشون بود كه گاهي مرفتيم اونجا و تو بازي مي كردي
باباجون و مادر جون هم زحمت كشيدن و كلي مارو گردوندن
روز پنج شنبه 14 آذر 92 واسه اولين بار برف اومد ... خيلي قشنگ بود ... شب خوابيديم و صبح كه بيدار شديم ديديم همه جا سفيد شده
خوبيش اين بود كه بابا مهرداد و خاله حديث اينا هم اومده بودن و حسابي با همديگه برف بازي كرديم و لذت برديم
بيشتر سفر و مهرشهر بوديم و 19 آذر رفتيم تهران خونه خاله حديث و اونجا هم حسابي بهمون خوش گذشت ...
ولي اتفاقي كه واسه خاله حديث افتاد يكمي اوقاتمون و تلخ كرد ... طفلي از پله خونه افتاد و مهره لگنش شكست و بيچاره گرفتار شد ... باز خدارو شكر كه دكتر گفته با استراحت مطلق خوب ميشه و مشكلي در آينده واسش پيش نمياد ...خدارو شكر خيلي نگران بوديم ...
و بالاخره 22 آذر 92 با چشم گريون برگشتيم ...
ديگه از علافي تو فرودگاه كه از ساعت 11 تا 4 پرواز تاخير داشت و تو چقدر اذيت كردي ، دو زانو مي نشتي رو زمين و دستات و كثيف مي كردي و كل سالن انتظار و تاب مي خوردي و ما دنبالت و ... چيزي نميگم
اينقدر خسته شديم كه انگار نرفته بوديم سفر ... تا رسيديم خونه ساعت 6 عصر بود ...
و شبش هم مامان همش به ياد خاطرات خوبش ميفتاد و سرگرمي هاي تو و شيرين كاريات واسه مامان جون اينا و كلي گريه كرد ...
ايكاش بزودي ما هم بريم پيششون ...