مهرتاش جانمهرتاش جان، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

مهرتاش فرشته مهربانی ها

سفر 17 روزه تهران

1392/9/24 10:17
نویسنده : یه مادر عاشق
760 بازدید
اشتراک گذاری

خوشگل قشنگم بالاخره اونروز پاييزي زيبا از راه رسيد و بابايي خبر داد بليط گرفته واسمون و 4 آذر 92 ساعت 5 بعدازظهر پرواز كرديم به سوي تهران

واي كه چقدر بهمون خوش گذشت اين هفده روزي كه اونجا بوديم واقعا عالي بود ...

مخصوصا واسه تو كه اونجا حسابي با همه و خصوصا آجي آينازت مشغول بود

اگر چه يه هفته اول با سرماخوردگي شديد من و تو درگير بوديم اما خوب بازم خيلي خوب بود

مهرشهر خونه بابا جون اينا هم خيلي قشنگ بود و يه پارك خيلي خوشگل آخر كوچشون بود كه گاهي مرفتيم اونجا و تو بازي مي كردي

باباجون و مادر جون هم زحمت كشيدن و كلي مارو گردوندن

روز پنج شنبه 14 آذر 92 واسه اولين بار برف اومد ... خيلي قشنگ بود ... شب خوابيديم و صبح كه بيدار شديم ديديم همه جا سفيد شده

خوبيش اين بود كه بابا مهرداد و خاله حديث اينا هم اومده بودن و حسابي با همديگه برف بازي كرديم و لذت برديم

بيشتر سفر و مهرشهر بوديم و 19 آذر رفتيم تهران خونه خاله حديث و اونجا هم حسابي بهمون خوش گذشت ...

ولي اتفاقي كه واسه خاله حديث افتاد يكمي اوقاتمون و تلخ كرد ... طفلي از پله خونه افتاد و مهره لگنش شكست و بيچاره گرفتار شد ... باز خدارو شكر كه دكتر گفته با استراحت مطلق خوب ميشه و مشكلي در آينده واسش پيش نمياد ...خدارو شكر خيلي نگران بوديم ...

و بالاخره 22 آذر 92 با چشم گريون برگشتيم ...

ديگه از علافي تو فرودگاه كه از ساعت 11 تا 4 پرواز تاخير داشت و تو چقدر اذيت كردي ، دو زانو مي نشتي رو زمين و دستات و كثيف مي كردي و كل سالن انتظار و تاب مي خوردي و ما دنبالت و ... چيزي نميگم

اينقدر خسته شديم كه انگار نرفته بوديم سفر ... تا رسيديم خونه ساعت 6 عصر بود ...

و شبش هم مامان همش به ياد خاطرات خوبش ميفتاد و سرگرمي هاي تو و شيرين كاريات واسه مامان جون اينا و كلي گريه كرد ...

ايكاش بزودي ما هم بريم پيششون ...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)